عهد نامه ننگین شاه تهماسب
حاکم بیخاصیّت جز جمع مالش کار نیست حسرت قدرت به دل در مغز او پندار نیست
دکترعلیاصغرصادقیان
شاه طهماسب بر اثر عناد باطنی و توأم با دسیسه و دخالت اطرافیان بارها مخالفت خود را با نادری که در واقع منجی او و ایران شده بود، نشان داد. طهماسب پس از آن که اشرف افغان فراری گردید، وارد اصفهان شد و به ارائهی خدمات گذشته پدر و پدربزرگش پرداخت! مخالفتهای طهماسب برعلیه نادر به یکی دو مورد خلاصه نمیشود و این شاهکار سیاسی و نبوغ نادر است که وجود وی را تحمّل مینماید. هنگامی که طهماسب در اصفهان به آرامشی دست یافت، تمام گذشتهها را فراموش کرد و در صدد تضعیف و نابودی نادر برآمد و همواره در آرزوی آن بود که وی در جنگ با افاغنه کشته شود. طهماسب در مقابل پیروزیهای نادر که غرور ملّی را به ایرانیان بازگردانده بود احساس ضعف و حقارت میکرد. با این اوهام و تخیّلات در صدد مبارزه با عثمانیها برآمد. جنگی که به طور مسلّم نتیجهاش از همان ابتدا بر وی آشکار بود؛ ولی از افسون و دسیسهی دیگران راه گریزی نداشت و تابع آنان گشت و سرانجام نیز متحمّل شکست ننگینی گردید. دکتررضا شعبانی در باره علّت این تصمیمگیری شاه طهماسب پس از استقرار در اصفهان مینویسد:«...ولی دربار صفوی که اینک زرق و برق و طمطراق خود را باز یافته بود نیاز به خودنمایی داشت تا از یک طرف از زیر نفوذ سردار خراسانی بیرون بیاید و از جهت دیگر ابهّت و حیثیت شایستهی اسلاف کبار این دودمان را کسب کند. این بود که به اغوای اطرافیان، شاه طهماسب خود فرماندهی کلّ قوا را برعهده گرفت و برای سرانجام بخشیدن به فتوحات نادر در بهترین زمانی که شهرت ارتش فاتح به همهجا رسیده و ضرب شستی قوی به ترکها نموده بود، جنگ با عثمانیها را از سر گرفت و متعاقب این لشکرآرایی و چشم زخمِ افتضاح آمیزی که در همدان بر اردوی همایون وارد آمد، طهماسب ناگزیر شد قسمت اعظم سرزمینهایی را که نادر از عثمانیها پس گرفته بود به آنها واگذار کند. چون این خبر به نادر رسید که طهماسب بدین گونه ضعفِ نفس و حقارت از خود نشان داده و تمامی آذربایجان و مناطق آن سوی ارس به اضافهی پنج بلوک از کرمانشاهان را به عثمانیها واگذار نموده و از قبایح معاهده، آن که ذکری هم از استخلاص اسرای ایرانی که در جنگ ترکها گرفتار آمده بودند، نشده است. نادر به این صلح تحمیلی رضا نداده و با افواج خود رو به اصفهان حرکت نموده و از راه ارض اقدس به کاشان و از آن جا در چهارم ربیعالاوّل 1144 وارد دارالسّلطنه اصفهان گردید.
گویا شاه به حسب غریزه و با تجربه خود مآل کار را دریافته بود و بیش و کم میدانست که نتایج این سفر چندان رضایتبخش نمیتواند، باشد. این بود که بنای بیتابی گذاشت و آهنگ فرار از پایتخت کرد. چون به خوبی احساس میکرد که در چنگالِ مقتدرِ شاهین سرنوشت گرفتار آمده است و اگر از دست آن بگریزد، یحتمل که توان مقاومت و فریادی به دست آورد. ولی نادر که تا اینجا با سیاست بسیار رفتار کرده بود، به لطائفالحیل آرامش ساخت و پس از استمالت خاطر و کافی او را در انظار به قصد سان سپاه به اردوی خویش در هزارجریب دعوتش کرد. مجلس ضیافت به گرفتن و عزل او ختم شد و چون امرای لشکر و امنای کشور تاج سلطنت را بر نادر عرضه کردند، به نظر آورد که هنوز وقت مقتضی نیست. لذا از قبول آن امتناع کرد و پسر هشت ماههی طهماسب را که عبّاس میخواندند به نام شاه عبّاس سوّم برتخت نشانید.»[1]
شاه طهماسب بعد از شکست وارد اصفهان شد و به روایتهای مختلف به همان عیش و عشرت خود پرداخت و با این توجیه احمقانه که پس از انعقاد صلح با عثمانی دیگر احتیاجی به نیروهای نظامی ندارد، تعداد زیادی از سربازانش را مرخصّ میسازد. هنوی مینویسد:« پادشاه ایران که تا حدّ زیادی خصلت صلح طلبانهی پدر را به ارث برده بود، استراحت را بر فتح ترجیح میداد. شاید این رفتار او در نتیجه سیاست بود، زیرا اکنون که دشمنی در برابر خود نمیدید، احتیاجی به داشتن ارتشی بزرگ را حس نمیکرد و میدانست که در صورت متفرّق کردن سربازان یا تقلیل عدّهی آنها میتواند از قدرت بیپایان سردار خود بکاهد. گذشته از این شاید احساس میکرد که چون ایران سالها در زیر یوغ بندگی و اسارت افغانها به سر برده است، مردم به فقر و فاقه گرفتار آمدهاند و برای آماده کردن زمین و تعمیر عمارات ویران احتیاج به صلح و آرامش دارند. شاه طهماسب پس از انعقاد صلح با لشکریان خود از قزوین به اصفهان رفت و عهدنامه را امضاء و قسمتی از سربازان را مرخصّ کرد و عدّهای را نیز به پادگانهای خود فرستاد. سپس به سردار خود طهماسبقلیخان نوشت که به خاطر منافع مردم جنگ را خاتمه داده است و چون دشمنی خارجی یا داخلی وجود ندارد که آرامش مملکت را به هم بزند. وی باید قوای تحت اختیار خود را پراکنده سازد و به اصفهان بشتابد تا با او در باره اداره کشور و مصالح مردم مشورت کند.»[2] در این ایّام که ترکها تنها مانع و ترسشان از وجود نادر بود خیلی سریع خواهان صلح با ایران بودند تا در اسرع وقت قرارداد را به نفع خود تنظیم نمایند. بالاخره اولیای دولت عثمانی احمدپاشا را مأمور مصالحه کردند و از جانب او نیز راغب افندی به خدمت شاه طهماسب آمد و از جانب شاه ایران نیز محمّدخان عبداللهوی قورچی باشی مأمور شد که با راغب افندی به بغداد رفته که قرارداد مصالحه را بنویسند. آ. دوکلوستر نویسندهی کتاب تاریخ ایران در باره متن این قرارداد ذلّتبار مینویسد:«برای این که معلوم شود شاه و وزرایش تا چه حدّ در جهت شکستهای اخیر خود را مغلوب و مأیوس احساس میکردند، مستخرجاتی چند(از یک خبرنامه ترکیه) از مذاکرات وزرای مختار ایران را در زیر نقل میکنیم. لحن تمام این مذاکرات توأم با تواضع و همچنین تضرّع و الحاح و یا به زبان دیگر بندهای است که میخواهد حسّ ترحّم و شفقت در ارباب خود ایجاد نماید.
مستخرجاتی از جلسه دوّم: ما با فروتنی از شما تقاضای لطف و عنایت مینمائیم. ما خواستار رحمت بابعالی هستیم. قصد ما چانه زدن یا مشاجره با شما نیست و نیک میدانیم که روزگار نامساعد چگونه ما را تا حدّ تواضع و بیادّعائی و تسلیم به سوی شما کشانده است. ما به قصد التماس برای جلب جوانمردی بابعالی آمدهایم.
جلسه سوّم: ما در مقابل بابعالی که سطوت و شوکتش از یک قطب عالم تا قطبی دیگر گسترده است، بلا شرط تسلیم میشویم. شما ببینید چه خساراتی ما را در برگرفته و چسان بیپناه و کمک ماندهایم. دیگر محلّی در تصرّف ما نیست که بتوان بدان نام ایالت اطلاق نمود. اگر عثمانیها ما را در معرض شکست قرار دادند و تا جایی که هرگز نمیتوانستیم پیشبینی کنیم، مغلوب ساختند. در مقابل امید داریم این مصائب را جبران نمایند. ما با چنین اندیشههایی جهت مذاکره به نزد شما آمدهایم نه برای گفتوگو در باره تسلیم یا مالکیّت اراضی مورد بحث. ما صورت واقعی نکبت و مذلّت خود را نشان دادیم. اکنون بر شماست که تکلیف ما را چنان با سربلندی و افتخار تعیین کنید که معرّف عظمت و شکوه امپراطوری شما باشد.
جلسه چهارم: ما نمیدانیم چگونه یوغ انقیاد به گردن نهیم تا شما را خوش آید. شما مالک همه چیز هستید. فرمان دادن با شماست و تسلیم شدن با ما. به یاد آرید که شاه طهماسب نگونبخت از رحمت بابعالی استعانت میجوید و سرنوشت خویش را به دست شما میسپارد. شما باید در این باره تأمّلی نمائید به نحوی که در نظر شما برای ما افتخارآمیز باشد، تصمیم بگیرید. رقّت و ترحّم بابعالی بایستی متناسب با حقشناسی ابدی ما باشد.
جلسه پنجم: ما به قصد مشاجره در باره آن چه که بین ما و شما مبادله میشود، نیامدهایم و باز از شما تقاضا مینمائیم با توجّه به اوضاع ایران بدانید که ما از جانب پادشاهی خواستار رحمت بابعالی هستیم که اختیار خود را به دست بزرگترین امپراطوری جهان و پشتیبان آیین تسنّن میسپارد و او را تنها پناه خود میداند.
بالاخره ایرانیان پس از توفیق در به دست آوردن اراضیای که پس از فتح همدان به دست ترکها افتاده بود، در باره شهر تبریز و توابع و مضافات آن نیز سخت پافشاری میکردند؛ ولی نتیجهای حاصل نمیشد تا این که در جلسه هشتم و جلسهی آخر برای این که حسّ تأثّر و رقّت ترکها را برانگیزند، چنین گفتند: فرض میکنیم توانگر بخشندهای از روی لطف و کرم مبلغ دوازده هزار تومان به مرد فقیری که از او خواسته بود عطا کند و اگر این شخص روزی دیگر فقط به یک تومان نیاز داشته باشد و آن را از مرد ثروتمند بخواهد، به نظر شما محتمل است که چنین رادمردی از دادن این پول امتناع ورزد؟ احمدپاشا با تظاهر به این که در مقابل التماس ایرانیان تسلیم شده و حداقل نباید تبریز و توابع آن را از دست آنان خارج شود، بالاخره راضی شد رودخانه ارس که بین ولایات ایروان و شهر تبریز از باختر به خاور جریان دارد، مرز دو دولت تعیین گردد. یعنی اراضی مفتوحهی آن سوی ارس که مسافتی بیش از دویست لیو( معادل چهار کیلومتر) از شمال به جنوب وارد است، متعلّق به دولت عثمانی باشد. به موجب یکی از مواد عهدنامه دو دولت همچنان میبایست نیروهای مشترک خود را برای استرداد مناطقی که مسکویها از ایران گرفته بودند به کار اندازند. سلطان عثمانی پس از اشکالات، زیاد متن قرارداد را تصویب و سفرای شاه ایران را آزاد کرد.»[3]
در ادامه مینویسد پس از آن که این خبر به نادر رسید بسیار خشمناک گردید و به شاه طهماسب پیام فرستاد که در استرداد تمام ایالات اصرار ورزد و وجبی از خاک ایران را به ترکها وا نگذارد. «امّا شاه طهماسب که علاقه زیادی به بازدید از پایتخت و حرمسرایش داشت و از پدر عشق به آسایش و زندگی آرام را به ارث برده بود، تغییری در تصمیمات قبلی خود نداده و معاهدهی صلح را تصویب نمود. سپس به همه لشکریان خود مرخصّی داد و آنها را به قشلاق فرستاد و خود به سوی اصفهان رهسپار شد و از پایتخت نامهای بدین مضمون به قلیخان فرستاد. مصلحت دیدیم که هزینهی گزافی به دوش ملّت ما تحمیل میکند، پایان دهیم و چون دیگر دشمنی در داخل و خارج کشور وجود ندارد که آرامش را به هم زند، فرمان ما این است که به لشکر خود مرخصّی دهی و بیدرنگ به پایتخت باز گردی تا در بارهی انتظام مهام دولت و ایجاد رفاه و سعادت ملّت مذاکره کنیم. نسخهای از معاهده نیز ضمیمه مرقومه فرستاده شد.»[4]
نادر بعد از انعقاد عهدنامهی ذلّتبار شاه طهماسب به مشورت با سرداران خود پرداخت و نمایندگانی را برای جلب حمایت و تهیّه سپاه به نواحی مختلف فرستاد. زمانی که تعدادی از آن نمایندگان به اصفهان وارد شدند، وحشت و اضطراب دربار را فراگرفت. شاه که مقامش را چنین تحقیر شده دید سخت خشمناک شد و به سرِ خود سوگند یاد کرد که یاغی را با اعوان و انصارش به قتل برساند و چنین خطاب کرد که ما تمام مواد معاهدهای را که به طور رسمی و بر طبق قوانین امضاء شده است، تأیید مینمائیم. سپس نامهای به سلطان عثمانی نوشت و چنین تأکید کرد:«شاه ایران به نوبه خود و با عزمی استوار تمام مواد معاهدهی مصوّبه از جانب وزرای مختار طرفین را اجرا و اعلامیهی منتشره، به نام وی و عمل وزیر اعظمش(نادر) را به چشم رعیّتی که به شاه خود تمرّد کرده نگاه میکند و بعد به تعقیب او میپردازد. در ضمن از سلطان درخواست نمود که اگر اقبال در جنگ یاری نکند به دو ملحق شود، تا با لشکرهای مشترک یاغی را مغلوب سازند و دستجاتِ تحت فرماندهی او را به قید اطاعت درآورند و خاطرنشان ساخت که امیدوار است سلطان عثمانی با توجّه به اوضاع ناگوار ایران معاهده را مخدوش نکند و آن را از اعتبار نیندازد و سلطان را به حضرت محمّد سوگند میدهد که هرگز او را تنها نگذارد.
شاه طهماسب اقدام برای جمعآوری سپاه انجام داد؛ ولی کسی از او اطاعت نکرد و برعکس روزبه روز به طرفداران نادر افزوده میگردید و طهماسب قصد داشت از اصفهان فرار کند و شایعه بود که به دربار عثمانی پناهنده شود. نادر نامهای احترامآمیز به او نوشت که حداقل در جلسهای با او داشته باشد و مجبور بدین کار گردید. چون هیچ چارهای نداشت، پس از مذاکراتی مثل این که هرگز کدورتی بین آنها نبوده از هم جدا شدند. نادر از شاه خواست که از لشکر او در بیرون سان ببیند که به اجبار پذیرفت و در ظاهر سپاهیان از شاه استقبال شایانی نمودند. نادر از او خواست که شب را در چادری باشکوهی که به خاطر وی برپا شده بود، بگذراند و سرانجام برنامهی از قبیل طرح ریزی شدهی خود را انجام داد و کاری را که او انجام داد، سیاستمداری او را نشان میدهد که پسر او عبّاس میرزا را به پادشاهی برگزید. هرچند که قادر بود در آن موقعیّت به کلّی شاه طهماسب از بین ببرد. بعد از آن که طهماسب را برکنار ساخت، هیچ کس بر علیه او یعنی نادر اقدام و قیامی نکرد. طهماسب مخلوع را تحتالحفظ از راه یزد به خراسان فرستاد. سپس نادر نامه تهدیدآمیزی در مورد محاصرهی فوری بابل به بابعالی فرستاد که مضمون آن چنین بود، به شما ای پاشای بابل اخطار میکنم: ما میخواهیم هر زمانی اراده کنیم با آزادی و سرافرازی به زیارت مقابر امامعلی و کربلای معلّی و موسی کاظم و حسین مشرّف شویم و به ترتیبی که شریعت ما خواهان است مراسم و تشریفات زیارت را در این اماکن مقدّس برگزار نمائیم. باید همه ایرانیانی که در نبرد اخیر دستگیر شدهاند از اسارت آزاد شوند. هنوز خون سایر برادران ما که در این جنگ از بین رفتهاند، میجوشد و از فرمانروای خود خواستار انتقام است . باید به اندازه خونهایی که از رعایای شاه ایران ریخته شده از رعایای سلطان ریخته شود. ما خوشوقتیم که از نیّات و احساسات خود، شما را آگاه میکنیم. تا ما را به اغفال متّهم نسازید و به فرصت، اخبار بر قراولان و نگهبانان خود داشته باشید. ما به زودی خود را آماده میکنیم تا در رأس سپاه خود به بابل آئیم و هوای لطیف جلگههای زیبای آن را استنشاق کنیم و سربازان خسته خود را در سایهی دیوارهای آن شهر استراحت دهیم.»[5]
[1] - ص 49 – تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه – دکتر رضا شعبانی- جلد اوّل - 1365
[2] - ص85- زندگی نادرشاه – تألیف جونس هَنوی – ترجمه اسماعیل دولتشاهی
[3] - صص 70 تا 72 – تاریخ ایران – ا. دوکلوستر- ترجمه دکتر محمّدباقر امیرخانی
[4] - ص 73- همان
[5] - ص 89 – تاریخ ایران- ا. دو کلوستر – ترجمه دکتر محمّدباقر امیرخانی
6 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397, ص 76
علی جلالپور
سيان جرقويه اصفهان...
ما را در سایت سيان جرقويه اصفهان دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9siyane بازدید : 28 تاريخ : سه شنبه 29 اسفند 1402 ساعت: 1:55