خلع و قتل شاه طهماسب

ساخت وبلاگ

خلع و قتل شاه طهماسب

در طی مراحل زندگی سیاسی شاه طهماسب حرکتی که نشان دهنده‌ درایت و لیاقت فرمانروایی او باشد، مشاهده نمی‌گردد و همواره از قِبَل شاهزاده‌ی صفوی بودن، نان را به نرخ روز خورده است. در باره اعمال شاه طهماسب هیچ ایرادی بر وی نمی‌توان گرفت؛ زیرا این شیوه‌ی رفتار در خانواده و گذشتگانش سال‌های سال عجین شده و به دیگران هم سرایت کرده بود. در این مقطع تاریخی اگر نادری وجود نمی‌داشت معلوم نبود که خطوط مرزی ایران چگونه ترسیم شده بود. تعامل نادر با آخرین شاهزاده صفوی بسیار آگاهانه و همانند سیاستمداری است که سال‌ها درس سیاست و تجربه را اندوخته باشد. بسیاری اعتقاد دارند که نادر از همان ابتدا به دنبال کسب مقام پادشاهی بر ایران بوده است. به فرض آن که این دیدگاه کاملاً صحیح باشد، ولی شیوه و روندی که نادر تا دست‌یابی به سلطنت پیمود بسیار زیرکانه و منطقی و به دور از مسیر تاریخی ایران می‌باشد. او چنان با استادی به تغییر و تحوّلات فرهنگی و سیاسی جامعه آن روز می‌پردازد که قابل قیاس با نبوغ نظامی‌اش هستند. آیا صبر و تحمّل نادر، در مقابل ناهنجاری‌های طهماسب تنها به زمان شکست خفّت‌بار او در برابر عثمانی‌ها بوده است؟ اگر در آن زمان شخص دیگری به جای نادرِ قدرتمند بود، چه می‌کرد؟ نادر با وجود داشتن موقعیّت‌های ممتاز، هرگز متوسّل به قوّه قهریه نشد و با وجود اصرار سردارانش بازهم افشای ماهیت طهماسب را بر رسیدن به پادشاهی ترجیح داد. مگر نادر از فساد و عیّاشی طهماسب بی‌اطّلاع بود که چنین عمل کرد؟ آیا نادری که با حافظه قوی خود سربازانش را به نام صدا می‌زد، بی‌ثباتی و دمدمی مزاج بودن و شورش پادشاه را بر علیه خود در خراسان فراموش کرده بود؟[1] آیا از شراب‌خواری و فساد طهماسب که سیمون آوراموف در گزارش خود می‌نویسد بی خبر بود؟ سیمون که از سال 1726 تا 1729 در دربار شاه طهماسب به عنوان منشی دولت روسیه ادای وظیفه می‌کرده‌اند در قسمتی از گزارش خود می‌نویسد:«طهماسب در 23 اکتبر و یا 3 نوامبر 1726 درست یک هفته قبل از سقوط مشهد به حسین‌قلی بیک، امیرزاده‌ی گرجی امر کرد تا قدری عرق پرمایه‌ی قفقازی معروف به «چیخیز» به خدمت وی حاضر کند. حسین‌قلی بیک پاسخ داد که موجود ندارد و طهماسب در نتیجه به خشم آمده، فریاد برکشید که وی ناگزیر از تهیّه آن است. گرجی پس از لحظه‌ای تأمّل گفت: آوراموف فرستاده دولت روسیه قدری چیخیز دارد. بعد افزود، امّا نمی‌دهد. طهماسب که هنوز از خود بی خود بود اظهار داشت وی گردن آوراموف را خواهد زد و بی‌درنگ به اردوی روس‌ها شتافته، بانگ برآورد که کلیّه‌ی روس‌ها باید غارت گردیده و گردن آنان زده شود. مأموران طهماسب به چادر آوراموف هجوم برده، وی را یکتا پیراهن با پای برهنه نزد شاهزاده بردند. آوراموف به تصوّر آن که دَمِ واپسین فرارسیده بود خود را به پای طهماسب انداخته، طلب بخشایش کرد. طهماسب گفت: تو از من نمی‌ترسی؟ آوراموف پاسخ داد: چه طور ممکن است من از اعلیحضرت نترسم؟ طهماسب در جواب اظهار داشت، پس اگر واقعاً می‌ترسی، چرا قدری چیخیز برایم حاضر نمی‌کنی؟ آوراموف که هنوز یکتا پیراهن بود همان طور به سرای طهماسب برده شد. او به مجرّد ورود دید که طهماسب بر اثر افتادن در نهری آغشته به گِل می‌باشد. طهماسب که چون مجبور شده بود، خود، در پی آوراموف رود، سخت آزرده خاطر بود. خشمگین به وی گفت: خیلی کثیف شده‌ام. تقصیر آن همه، به گردن توست! آوراموف فوراً به چادر خود رفته با قدری چیخیز بازگشت . بالنّتیجه حال طهماسب دگرگون شد. او سپس دستور داد مجلس بزمی آراسته شود و به رامشگران خود امر کرد تا آهنگ «بالالایکا» بنوازند. او گاه حین نوازندگی آنان به آهنگ موزیک کف می‌کوبید و سپس چند قصّه‌ی شهوت‌انگیز نقل کرده، حالش دوباره متغیّر شد. او رو به آوراموف کرده، گفت: تو و اسمعیل بیک(سفیری که به روسیه رفته و قرارداد مورّخ 23 سپتامبر 1723 دایر به واگذاری دربند و باکو به انضمام ولایات ساحلی گیلان و مازندران و استرآباد را به آن دولت امضاء کرده بود.) مسؤول از دست رفتن سلطنت من هستید. آوراموفِ بیچاره دیگربار به وحشت افتاده، خواست در مقام دفاع برآید، لکن طهماسب سخن او را قطع کرده و گفت: بس است. ما را به حرف سرگرم مساز، بگذار خوش باشیم. بعد دستور داد رامشگران دوباره نوازندگی را آغاز کنند و چیخیز و سیب دوره گردانده شود. اواخر سر از آوراموف جویا شد که آیا می‌تواند قدری چیخیز برای او ذخیره نماید؟ بعد دستورِ تهیّه‌ی قدری ودکا و چیخیز جهت مصرف خود داد.»[2]

نادر در مقابل شکست‌های توجیه‌ناپذیر طهماسب چه عکس‌العملی باید نشان می‌داد که خوش‌آیند دیگران باشد؟ نادر پس از اطّلاع از توافق‌نامه طهماسب با دولت عثمانی، سریعاً با آن مخالفت کرد و پس از مشورت با سرداران خود گفت:«کاتب بیاید. امر کرد به تمام حکّام شرحی نوشته شود. از همگی برای کمک به قبله‌ی عالم کمک خواسته شود. به موجب مدارکی خلاصه آن بدین شرح می‌باشد: 1- نامه‌ها و اعلامیه‌هایی که برای سران و اشراف و برای اطّلاع مردم ایران و پادشاهی عثمانی و احمدپاشاه صادر گردیده است به وسیله میرزامهدی‌خان مورّخ نوشته شده است.2- نادر به وسیله محمّدآقا که سفیر عثمانی درمشهد بود شرحی به سلطان عثمانی نوشت و فرستاد مبنی بر این که پیمان شاه طهماسب ارزشی ندارد یا تمام خاک ایران را مسترد دارد یا آماده جنگ باشد. 3- نادر نامه‌ای به احمدپاشا نوشت و به او اطّلاع داد در آینده نزدیکی به طرف بغداد رهسپار خواهد شد و به وی اخطار کرد که خود را برای پذیرایی آماده کند.4- معتمدی به اصفهان فرستاد و درباریان را از تصمیم خود آگاه ساخت.

سپس به عهدنامه منعقده بین شاه طهماسب و عثمانیان اشاره نمود و خاطرنشان ساخت. این عهدنامه به نظر اهل بصیرت سرابی بیش نیست؛ زیرا موضوع اساسی یعنی اسیران ایرانی را تفصیل نداده است. ما میل داریم که ریشه فساد را از میان مسلمانان برکنیم و ایران را از هرگونه پلیدی منزّه سازیم. امضای این عهدنامه مخالف با شرافت و غرور ملّی است، چون مرزهایی که بر طبق عهدنامه تعیین گردیده مخالف با خواست الهی و شئون مملکتی است. بنابراین ما از قبول آن سرباز خواهیم زد. سپس خاطرنشان ساخت که بعد از عید فطر جنگ را آغاز کرده و مرحله به مرحله نقشه خود را انجام خواهیم داد. به درباریان اشعار داشت که هر کس به وی ملحق نگردد از همه‌ی امتیازات مذهبی محروم خواهد شد و به قوّت الهی گرفتار می‌شود و از جرگه مسلمانان اخراج خواهد گشت و در سلک خارجیان به شمار خواهد رفت.»[3]

هنگامی که این اخبار به اصفهان رسید، اطرافیان پادشاه به تکاپو افتاده و شاه را قانع کردند که متن این قرارداد ربطی به نادر ندارد و شاه مایل بوده است که مشتی خاک را با آن آب و هوای سرد به عثمانی‌ها بدهد! توطئه‌چینی آن‌ها به قدری بود که پادشاه گفت: سپهسالار غلط کرده و ما اراده فرموده‌ایم که به جنگ و خون‌ریزی خاتمه داده شود و غلام درگاه حق فضولی ندارد. در همین ایّام که متن قرارداد را برای توشیح ملوکانه آورده بودند، طهماسب به کاتب خود دستور داد که شرحی بدین صورت به طهماسبقلی نوشته شود:«رعیّت از جنگ خسته شده‌اند، اراده ملّت بر این تعلّق گرفته است دوران جنگ و ستیز خاتمه یابد. ما میل داریم برای رفاه و آسایش رعیت قدمی برداشته شود، ویرانی‌ها معمور و آباد گردند. اینک که به یاری خداوند متعال و حضرت ختمی ‌مرتبت صلی‌الله علیه و آله و ائمّه‌ی اطهار سلام‌الله علیهم اجمعین بر سریر سلطنت نشسته‌ایم، پایتخت کشور را قبضه فرموده‌ایم. لازم دانستیم با همسایگان قرارداد صلح پایداری برقرار سازیم. به حول و قوّه الهی آرزوی ما برآورده شد. به حمدالله قراردادهای مورد نظر ما بسته شد و از طرف شمال و غرب ایران آسوده خاطر گردیدیم. چون برای نگاهداری قشون باید خراج گرفت و رعیّت به سبب جنگ‌های طولانی فقیر گردیده است، لذا اراده فرمودیم، قشون مرخّص گردد و سربازان به کارهای خود برگردند و تحمیلی نباشد. بدین وسیله دستور اکید صادر می‌فرمائیم افراد قشون ابوابجمعی خراسان مرخّص شوند. به رؤیت دست‌خط ما سپهسالار به طرف مرکز حرکت نموده به پایتخت بیاید تا در ترتیباتی که برای رفاه و آسایش مردم داده خواهد شد اوامر ما را اجرا کند. یک نسخه از قراردادهای مبادله شده ضمیمه است تا چاکرانِ آستان بر مفاد آن واقف گردند. آن چه اراده فرموده‌ایم نصب‌العین قرار داده و طبق آن طابق‌النعل بالنّعل عمل نمایند. گویند پیکی که فرمان را آورده بود به طهماسبقلی عرض کرد: قبله عالم فرمودند طبق فرمانی که صادر شده باید فوراً عمل شود. نادر که از خشم به خود می‌پیچید به پیک در حال فریاد کشیدن گفت: به شاه طهماسب بگو، من از مادر فرمانده به دنیا آمده‌ام نه فرمان‌بر.»[4]

همانگونه که ملاحظه می‌شود در مورد یک روایت تاریخی دیدگاه یکسانی وجود ندارد و تحت تأثیر عوامل بیرونی و یا درونی که تابع برداشت و سلیقه شخصی باشد، یک مطلب به شیوه‌های مختلف نگارش شده است. چنان که می‌بینیم شاه طهماسب در جایی به شدّت از قرارداد و مصالحه با عثمانی‌ها حمایت می‌کند و فرد دیگری اعتقاد دارد که اینگونه نبوده و با شنیدن اخبار و نارضایتی نادر سریعاً به حمایت از وی می‌پردازد. رشید یاسمی در کتاب خود به روایت می‌نویسد:«در این اثنا خبر مصالحه شاه طهماسب با رومیه در رسید، طهماسبقلی‌خان افشار عریضه به خدمت شاه نگاشته که خراسان نیز از جمله ممالک محروسه پادشاهی است و بنده و امرای خراسان، همه بندگانیم خسروپرست و رضای خاطر ما بندگانِ ارادت کیشِ صداقت اندیش نیز در مصالحه رومیه شرط است و ما به این مصالحه خشنود و خرسند نیستیم و متعهّد و متّفقیم که به ضرب شمشیرِ آتشبار هر دو روی آب ارس را از رومیه‌ی عهدشکن صافی و خالص نمائیم. چون شاه ساده دل عریضه‌ی خان خدلیت کیش و مکیدت اندیش را دید مسرور گردید. جواب نگاشت که شما با همه عساکر خراسان به عراق آئید و ما می‌فرمائیم که تمامت لشکر عراق نیز با شما موافقت کرده، استرداد بلاد به ظهور آید. طهماسبقلی‌خان امرِ خراسان را منتظم کرده و با سپاهی جرّار و آزموده مانند دریای خزر کفک‌انگیز و موجه خیز به جانب عراق آمد و به حکم شاه، محمّدعلی‌خان قوللرآقاسی حاکم فارس با سپاه عراق در قم نزول کرده که به اتّفاق طهماسبقلی‌خان به جانب آذربایجان رفته به قلع و قمع رومیه پردازند. چون طهماسبقلی‌خان به قم آمد زبان به مداحنه و تدلیس و مخادعه و تلبیس گشاده، عرضه داشت که چون این غلام سه چهار سال است که شَرفِ زمین بوس و زیارت خاک پای پادشاه مشرّف نگشته‌ام و سپاه خراسان که پشت به پشت از خانه‌زادان این دولت ابد مدّتِ ولایت نشانند، آرزوی حضور مکرمت ظهور دارند. رخصت دهند که به اصفهان آمده روزی دو سعادتِ عتبه‌بوسی درگاه یافته مراجعت نمائیم و پس از اظهار این تمنّی، منزل به منزل کوچ کرده روانه اصفهان شد و قشون فارس و عراق در قم بماندند تا او مراجعت کند و طهماسبقلی‌خان چون بلای آسمانی و حوادث کیهان بی‌مانع در روز سه‌ شنبه چهارم ربیع‌الاّول یک هزار و صد و چهل ‌و چهار با توپ و تیپ و فرّ و زیب وارد هزارجریب، خارج عمارت شاهی شد. بعد از فرود آمدن جهت سلام عام روانه‌ی حضور شاه طهماسب گردید. چون داخل عمارت سعادت آباد شد در کمال خفض(تواضع و فروتنی) جناح و غایت آداب سه جا زمین بوسیده تا به مجلس اعلی رسیده، اذن جلوس یافت.» [5]

بنابراین آن چه که مسلّم است نادر در طی برگزاری یک مجلسی شراب‌ خوارگی و فساد طهماسب را به انظار می‌‌رساند. از ابهّت او کاسته و زمینه‌ خلع او را مهیّا می‌سازد. بعضی این کار نادر را خیانت توصیف می‌کنند که او شاه ساده دل را گول زده است. مؤلّف روضة‌الصّفا می‌نویسد:«طهماسبقلی‌خان پیشکش‌های لایقه که دانه‌ها، دام تزویر او بود بگذرانید و به انواع تکلّفات و خدمات خاطر شاه را خرسند کرده، محرمان بزم خاص را به مواعید عرقوبی(حیله و نیرنگ)به خود مایل و نقوش توهّمات را از لوحه اندیشه هر یک زایل کرد و استدعا نمود که امشب شهریار در آن منزل به عیش و عشرت بگذراند و عامّه همراهان باز گردند و چند تن از خواص اهل صحبت و خلوت در حضور بمانند. شاه صداقت پناه سرِ رضا جنبانیده با چند تن از خواص بماند و دیگران را رخصت مراجعت داد. مجلس ملوکانه ساختند و به اسباب تجرّع و تعیّش پرداختند. مجلس پر از گل و سنبل شد و بازیگرانِ گل‌روی سنبل مویه‌ی هراتی و کابلی گرد آمدند. به دستورالعمل طهماسبقلی‌خانِ پُر حیل از بام تا شام جام‌های مدام پی در پی به شاه طهماسب پیمودن گرفت و به خنده‌های نمکین و کار شیرین، عقل و هوش او را ربودند، رخت خِرد را به یغما برد و متاع شکیب را به تاراج داد. طهماسبقلی‌خان، شاه را به شاهدان سپرد و به بهانه انجام خدمات، خود را هم از آغاز بزم به کنار کشیده و در تهیّه انجام کار بود. خلوتیان شاه چندان مست شدند که از دست شدند. هر یک به کناری افتادند و سر بر پای دلداری نهادند. مع‌القصّه در اواخر شب شاه و شاهدِ ساقی باقی ماندند و باقی فانی شدند. در هنگامی که شاه مست خراب بود و دریای شعورش خشک‌تر از سراب بابت عیّار طرّار سخنان مستانه گفتی و با او بی‌حجاب خفتی، طهماسبقلی‌خان امرای قزلباش و اعاظم خراسان را به تماشای حرکات و سکناتِ بی‌خردانه وقیحِ قبیحِ شاه با شاهد ملیح، صبح آورده و راز مکتوم شاه را بر انظار یکایک مکشوف کرده و ....

مع‌القصّه مدّت سلطنت شاه طهماسب ثانی صفوی تخمیناً ده سال بوده، شش سال در زمان غلبه افغان و چهار سال در اوان جلالت و نیابت طهماسبقلی‌خان افشار و با آن که از ری تا منتهای خراسان به طهماسبقلی‌خان واگذاشته بود و اصلاً در آن ولایت تصرّفی نمی‌نمود، کارش بدین جا کشید.»[6] مؤلف رستم‌التّورایخ برعکس وی و از دیدگاهی دیگر زمینه خلع شاه طهماسب را بدین شکل توصیف کرده و می‌نویسد:«در وقت ورود آن سپهدار جم اقتدار(نادر)، آن خسرو کامگار از باده‌ی گلرنگ مخمور دست و با دلبران طنّاز، دست در دست و پیش روی مبارکش امردان شنگولِ شوخ و شنگ زیبای سمنبر، در زنده رود در اطراف پل حسن پاشا که به خوبی آن کسی ندیده و نشنیده و سی‌وسه چشمه فراخ دَهنه می‌باشد و در زیر آن‌ مکان‌های خوب دلکش بسیار به قدر جا نمودن پنجاه هزار- شصت هزار نفر ساخته شده، همه مکشوف‌العوره به شناوری و آب بازی مشغول بودند و آن پادشاه کامران از تماشای ایشان محظوظ و ملتذذ بود. عالی جاه طهماسبقلی‌خان به حضور ساطع‌النّوروالا مشرّف گردید. در هفت جا به خاک افتاده و از روی ادب زمین بوسید و مفتخر و مباهی به تحسینات و نوازشات پادشاهی گردید، امّا از دیدن این حرکات زشت ناصواب شهنشاهِ مالک رقاب کامیاب، قلبش ملول و محزون و از شنیدن مصالحه با رومیان شیفته خاطر و جگرخون گردید و از حضور پُرتور والا با رخصت به مقام خود بازگشت نموده و با خود فکر و تأمّلی نمود و خدعه‌ای به خاطرش رسید. از برای شاه جمجاه بساط ضیافتی گسترد و آن فریدون بارگاه را مهمان نمود و اسباب عیش و عشرت و آلات سور و مسرّت از برایش فراهم آورد و خوانین خراسان و صنادید عالی شأن و باشیانی که با او اتّفاق داشتند ایشان را در پس پرده واداشت که از روزنه‌های پرده تماشا کنند. چون شاه جمجاه از باده گلرنگ خوشگوار مخمور و سرمست شد و دین و دانشش از دست رفت، بی‌اختیار مستانه از جا برخاست و برهنه گردید و غلامان امرد خود را فرمود همه برهنه شدند و دست‌ها بر زمین انداختند و دُبرها برافراشتند و شخصی لعابچی ظرف طلایی پر از لعاب در دست داشت و بر مقعدهایشان لعاب می‌مالید و شاه سرمست به هر کدام میل می‌نمود، در نهایت خوبی بلی، بلی، بلی. از پس پرده خوانین و سرهنگاه تماشای این معامله نمودند و از دیدن این اطوار کمال تغیّر در مزاجشان حدوث یافت و به عالی جاه طهماسبقلی‌خان عرض نمودند که این شاه به نادانی و بی‌تمیزی ایران را باز به دست دشمن خواهد داد و چاره‌ای باید نمود. از روی مشورت و کاردانی به لطایف‌الحیل شاه جمجاه را با عمله‌جاتش ملجائاً و مضطراً به جانب شهر سبزوار روانه نمودند که در آن قلعه‌ی محکم ساکن گردد و به هر قسم که دلخواهش باشد، عیش و عشرت و کامرانی نماید و در امور ملک و مملکت دخل و تصرّف ننماید. و به همین قسم به وقوع پیوست و به دور قلعه‌ی مذکور مستحفظین گماشتند.» [7]

به هر حال شاه طهماسب از سلطنت خلع و تبعید می‌گردد. نادر بلافاصله فرزند هشت ماهه او یعنی عبّاس میرزا را به عنوان نایب‌السّلطنه انتخاب می‌کند و روایت شده است:«آن چنان که مورّخان نوشته‌اند هنگامی که کودک را در گهواره می‌نهند، طفل چهار بار فریاد می‌زند و نادر رو به بزرگان دربار صفوی می‌پرسد آیا شنیدید که شاه جدید چه می‌گوید؟ در برابر این پاسخ که شاید شیر می‌خواهد، آنان را ناآگاه شمرده و می‌گوید: خداوند به من استعداد و درک گفتار کودکان را عطا کرده است و بدین آگاه باشید، شاه به چهار نکته اشارت فرمودند. نخست این که از ما بازستاندن ایالاتی را می‌خواهد که در تصرّف ترکان است و دیگر بازستاندن ایالاتی که در تصرّف روس‌ها ست، سوّم بازگرفتن قندهار و چهارم این که ایرانیان باید جایی در مکه معظّمه داشته باشند و با هر گفتار دست نوازشی بر سر کودک کشیده و قول انجام خواسته‌هایش را به دو داد. به گفته ژان اوتر او در حقیقت برنامه‌های جنگی کوتاه مدّت و بلند مدّت خویش را به این ترتیب به آگاهی بزرگان ایران رسانیده است.»[8]

نادر بعد از طی این مراحل و بعد از جنگ و پیروزی بر عثمانی‌‌ها، جهت تصرّف دهلی حرکت می‌کند. در این ایّام که رضاقلی میرزا را که پانزده سالی بیش نداشت به عنوان جانشین خود انتخاب کرد. رضاقلی میرزا در اثر شنیدن شایعه مرگ پدر تحت تأثیر سخنان محمّدحسن قاجار قرار گرفته و دستور قتل شاه طهماسب را صادر می‌کند. درباره دستور قتل شاه طهماسب نیز اختلاف نظر مشاهده می‌گردد، چنان چه یکی از مبلّغان مذهبی اروپایی به نام کشیش لئاندر می‌نویسد:«نادر دستورهایی برای پسرش، رضاقلی حاکم خراسان که شاه طهماسب دوم صفوی را تحت نظر داشت، فرستاد که او را به قتل برساند و مرگ او را به چنان شیوه‌ای اعلام کند که مردم کشور به طور کلّی این حقیقت را بپذیرند که سلسله صفویه منقرض شده است. شاهزاده رضاقلی دستور داد همه‌ی همسران اندرون شاه طهماسب و کودکان آن‌ها را بی‌درنگ به قتل برسانند و سرانجام شاه طهماسب دوم را خفه کنند.»[9]در صورتی که اغلب نظرها بر آن است که رضاقلی صادر کننده دستور قتل بوده‌اند. امّا در باره چگونگی قتل شاه طهماسب، تقریباً تمام روایات مشابه هم می‌باشد. چنان که هنوی می‌نویسد:«شخصی که مأمور کشتن پادشاه شده بود محمّدحسین‌خان نام داشت. وی در اسیر کردن پادشاه بسیار کوشیده بود و احتمالاً بیم آن داشت که اگر ستاره اقبال نادر افول کند، طهماسب دوباره برتخت نیاکان بنشیند. می‌گویند که قتل بدین ترتیب صورت گرفت. محمّدحسین‌خان به بهانه‌ی اظهار دوستی به طهماسب چنین گفته بود که جان او در خطر است و صلاح در آن است که به روسیه بگریزد و خود او وسایل این فرار را آماده خواهد ساخت و به محض آن که این پادشاه را به اسارت درآورد، وی را به خاطر جُبن او ملامت کرد و بدو گفت که دیگر شایستگی پادشاهی را ندارد و در همان حال به یکی از خدمتکاران خود اشاره کرد که او را به قتل برسانند. بدین ترتیب آخرین خلف شاه اسماعیلِ صفوی مشهور که خاندانش دویست و پنجاه سال در ایران سلطنت کرده بودند از میان رفت.»[10] و دکتر میمندی‌نژاد به شیوه‌ای که ترحّم‌آمیزتر باشد می‌نویسد:«محمّدحسین‌خان قاجار با نهایت قساوت و شقاوت به شاه طهماسب کور نزدیک گردید. حلقه‌ی طناب را به گردنش انداخت. چهار نفر از سربازانش دو سر طناب را گرفته، می‌کشیدند. محمّدحسین‌خان قاجار از پشت، دست‌های طهماسب نابینای مفلوک را محکم گرفته و اجازه نمی‌داد دست‌های خود را به طناب برساند. چند نفر سرباز، زنان و بچّه‌ها را که شیون می‌زدند و گریه می‌کردند نگاه داشته، اجازه نمی‌دادند جلو بروند. چند نفر از زنان در حالی که به سر و سینه می‌کوبیدند در برابر این منظره‌ی فجیع از هوش رفتند و نقش زمین گردیدند. هنوز لحظه‌ای نگذشته بود دهان بیچاره طهماسب طناب افکنده شده باز شد. زبان از دهانش بیرون آمد. رنگش کبود گردید. در حالی که به شدّت دست و پا می‌زد چراغ عمرش به خاموشی گرائید. دست و پایش شل شد. سر بی‌حس و بی‌جان شده‌اش به روی سینه افتاد. بازهم طناب را کشیدند. آن قدر کشیدند که دیگر اطمینان یافتند برگشتنش به عالم حیات میسّر نیست. عبّاس میرزای هشت ساله که از دیدن این منظره وحشت زده شده بود از زیرِ دست و پای سربازان فرار کرد. خود را به جسد بی‌جان پدر رسانید. در حالی که گریه می‌کرد و فریاد می‌کشید: پدر.... پدر....جنازه پدر را در آغوش کشید. محمّدحسین‌خان قاجار که دست‌های طهماسب را ول کرده بود. در حالی که خون جلو چشمانش را گرفته و در اوج شقاوت و سنگدلی سیر می‌کرد، لگدی به پشت کودک زد این لگد به حدّی شدید بود که صدا و فریاد عبّاس میرزای کوچک را در گلویش خفه کرد. محمدحسین قاجار که حالتی شبیه به دیوانگان پیدا کرده بود دست به کمر زد خنجر کشید. همان طور که عباس میرزا روی پدرش افتاده بود خنجر را از پشت تا دسته در قلب کودک معصوم وارد ساخت. زنانی که حواسشان به جا مانده بود دیگر طاقت نیاوردند و از حرمسرا فرار کردند. محمّدحسین‌خان قاجار که از کشتن طهماسب و پسرش عبّاس میرزا فارغ شده بود فریاد کشید آن یکی بچّه کجاست؟ یکی از سربازان که دیده بود یکی از زنان بچّه را بغل زده از اطاق بیرون دوید، راه را به محمّدحسین‌خان قاجار نشان داد. محمّدحسین‌خان دیوانه‌وار به دنبال آن زن دوید. با کمال سنگدلی و شقاوت کودک معصوم را از آغوش آن زن بیرون کشید. چاه آبی در وسط خانه بود. بچّه نگون بخت را به درون چاه انداخت.»[11]

[1] - ذکر این مطلب اشاره‌ بدین نکته می‌باشد که طهماسب بعد از تصرّف مشهد در سال 1139ه. ق در اثر تلقین اطرافیان بر علیه نادر طغیان کرد. زمانی که در برابر توان نظامی نادر تسلیم شد، محمّد حسین مجتهد را به واسطه‌ی عذرخواهی نزد نادر فرستاد. نادر پاسخ می‌دهد که من به شاه اعتمادی ندارم؛ زیرا من شاه را می‌شناسم. صبح قسم خورد که فتح‌علی خان را نکشد ولی همان شب دستور داد او را گردن بزنند.

[2] - صص 45 و 46- تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه- دکتر رضا شعبانی – جلد دوم- 1365

[3] - ص 301- زندگی پرماجرای نادرشاه- دکتر محمدحسین میمندی‌نپاد – چاپ سوم- 1363

[4] - ص 296- زندگی پرماجرای نادرشاه – دکتر محمدحسین میمندی‌نپاد – چاپ سوم- 1376

[5] - ص -161 - ایران در زمان نادرشاه – مینورسکی و جمعی دیگر – ترجمه رشید یاسمی - 1381

[6] - ص163- ایران در زمان نادرشاه – مینورسکی و جمعی دیگر – ترجمه رشید یاسمی- 1381

[7] - ص 201- رستم‌التّواریخ- محمّدهاشم آصف( رستم‌الحکما) – به اهتمام محمّدمشیری- 1352

[8] - مقدمه کتاب طوطی- گوشه‌ای از تاریخ جذّاب و پرماجرای نادرشاه – مجید دوامی—چاپ اول- 1376

[9] - ص 52 – گزارش کارمیلت‌ها از ایران در دوران افشاریه و زندیه – ترجمه معصومه ارباب - 1381

[10] - ص 254- زندگی نادرشاه – تألیف جونس هنوی – ترجمه اسماعیل دولت شاهی

[11] - ص 698- زندگی پرماجرای نادرشاه- دکتر محمّدحسین میمندی‌نژاد – چاپ سوم - 1362

12 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397, ص 81

علی جلالپور

+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۷ اسفند ۱۴۰۲ساعت 23:8&nbsp توسط سيد مصطفي محمدزاده   | 

سيان جرقويه اصفهان...
ما را در سایت سيان جرقويه اصفهان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9siyane بازدید : 31 تاريخ : سه شنبه 29 اسفند 1402 ساعت: 1:55