فردریش نیچه

ساخت وبلاگ

دیباچه

فلسفه فردریش نیچه عمیقاً با فلسفه شناختی درهم آمیخته است، به‌ویژه از دریچه‌ی مفهومی که او به دیدگاه‌گرایی دارد. دیدگاه‌گرایی نیچه نشان می‌دهد که همه دانش‌ها منوط به دیدگاه‌های افراد است که توسط تجربیات، انگیزه‌ها و زمینه‌های فرهنگی منحصربه‌فرد آنها شکل می‌گیرد. این دیدگاه مفهوم حقیقت عینی را به چالش می‌کشد و در عوض پیشنهاد می‌کند که حقایق همیشه جزئی و مشروط به عوامل مختلف هستند.

درگیری نیچه با فلسفه شناختی به نقد او از متافیزیک سنتی و تأکید او بر ماهیت مجسم شناخت نیز گسترش می‌یابد. او دوگانه‌گرایی را به‌نفع دیدگاه مونیستی رد می‌کند؛ جایی که ذهن و بدن، به‌عنوان یکی دیده می‌شوند و آگاهی به‌عنوان برخاسته از فرآیندهای فیزیولوژیکی درک می‌شود. ایده‌های او مقدمه بحث‌های معاصر در علوم شناختی، به‌ویژه آن‌هایی که در مورد شناخت تجسم‌یافته و ماهیت پویای فعالیت عصبی هستند.

علاوه‌براین، اندیشه‌ی نیچه در مورد شناخت، به پروژه فلسفی بزرگتر او برای غلبه بر نیهیلیسم مرتبط است. او باور داشت که ارزش‌گذاری مجدد دانش انسان، برای پرداختن به گرایش‌های نیهیلیستی اروپای پس از مسیحیت ضروری است. بدبینی او نسبت به اراده بی‌قید و شرط به حقیقت، او را به کشف مدل‌های جایگزین شناختی سوق داد که هدفشان حقیقت به معنای سنتی نیست.

به‌طورخلاصه، فلسفه شناختی جایگاه قابل‌توجهی در اندیشه نیچه دارد، زیرا زیربنای نقد او از معرفت‌شناسی سنتی، درک او از ماهیت انسان، و پروژه فلسفی او برای ارزیابی مجدد و غلبه بر نیهیلیسم است. کمک‌های نیچه به فلسفه شناختی همچنان مورد توجه فیلسوفان و دانشمندان شناختی معاصر است و جایگزینی غنی برای دیدگاه‌های مدرن در مورد ذهن و دانش ارائه می‌دهد.

پروژه فلسفی نیچه و شناخت

آثار نیچه اغلب با نقد ارزش‌های سنتی و کاوش در شرایط انسانی همراه است؛ هدف پروژه فلسفی او نیز غلبه بر نیهیلیسم و ارزیابی مجدد دانش و اخلاق انسانی بود. پروژه فلسفی فردریش نیچه، پروژه‌ای ژرف و پیچیده است که پیامدهای مهمی برای فلسفه شناختی دارد.

آثار نیچه را می‌توان به دو بخش گسترده بخش کرد:

1. پروژه حیاتی

2. فلسفه اخلاقی مثبت

پروژه بحرانی: پروژه انتقادی نیچه شامل نقدی ژرف از ارزش‌های اخلاقی موجود و مبانی متافیزیکی اخلاق است. او مفاهیم اراده‌ی آزاد، انتخاب آگاهانه و مسئولیت را به چالش می‌کشد که در فلسفه اخلاق سنتی نقش اساسی دارند. نیچه از روشی به نام «تبارشناسی» برای بررسی تاریخچه و توسعه تعهدات اخلاقی و تجزیه‌وتحلیل نیروهای روانی در تجربیات و احساسات اخلاقی آدمی استفاده می‌کند. نقد او همچنین به محتوای اخلاق نیز گسترش می‌یابد و این تصور که رنج ذاتاً بد است را رد می‌کند و تأکید بر ایثار و شفقت در قوانین اخلاقی را زیر سؤال می‌برد.

پروژه مثبت: بر خلاف موضع انتقادی او، پروژه مثبت نیچه آنچه را که سلامت، سرزندگی و شکوفایی افراد ویژه را تشکیل می‌دهد، مشخص می‌کند و او از آن‌ها به نام «تیپ‌های برتر» یاد می‌کند. ویژگی این افراد توانایی آن‌ها در مستقل بودن، اصیل بودن، ایجاد خود و تأیید زندگی است؛ نیچه باور دارد که از طریق چنین افراد شکوفایی می‌توان از تهدید نیهیلیسم جلوگیری کرد.

شناخت در فلسفه شناختی: شناخت در زمینه فلسفه شناختی به حالات و فرآیندهای دخیل در دانستن گفته می‌شود که شامل دریافت، داوری و برهان‌آوری هستند. فلسفه شناختی با دانش شناختی پیوند می‌خورد و پرسش‌های فلسفی سنتی در مورد ذهن را که توسط تحقیقات علمی تقویت‌شده، بررسی می‌کند. همچنین مفروضات و عملکردهای اساسی علوم شناختی را بررسی می‌کند، مفاهیم اصلی را روشن می‌کند و در بررسی بین رشته‌ای پدیده‌های روانشناختی، شرکت می‌جوید.

ایده‌های نیچه، به‌ویژه مفهوم «اراده معطوف به قدرت» او، با به چالش کشیدن دیدگاه‌های سنتی شناخت و پیشنهاد این‌که تمام کارهای انسانی، از جمله شناخت، توسط یک تلاش اساسی برای قدرت هدایت می‌شود، بر فلسفه شناختی تأثیر گذاشته است. این دیدگاه بحث‌هایی را برانگیخته است که آیا نیروهای اخلاقی روبروی‌هم وجود دارند که با قدرت و تلاش برای قدرت مخالف باشند یا بخواهند مخالفت کنند. بنابراین به گفتمان گسترده‌تر، در مورد شناخت و نقش آن در رفتار انسان کمک می‌کند. به‌طورخلاصه، پروژه فلسفی نیچه یک بررسی انتقادی از اخلاق و دیدگاهی از شکوفایی برای افراد خاص ارائه می‌دهد. درحالی‌که ایده‌های او با ارائه دیدگاهی منحصربه‌فرد از ماهیت شناخت و انگیزه‌های زیربنایی آن با فلسفه شناختی تلاقی می‌کند.

غلبه بر نیهیلیسم

نیچه پارادایم‌های اخلاقی و فلسفی غالب زمان خود را نشانه‌ای از سستی ژرف‌تر نیهیلیستی می‌دانست. او باور داشت که غلبه بر این نیهیلیسم نیازمند ارزیابی مجددِ همه‌ی ارزش‌ها، ازجمله درک ما از شناخت است. مفهوم «غلبه بر نیهیلیسم» در اندیشه نیچه، درواقع مفهومی ژرف است. از منظر فلسفه شناختی، درگیرشدن نیچه با نیهیلیسم، تنها نقدی بر پارادایم‌های اخلاقی و فلسفی زمان خود نیست، بلکه کاوشی در زمینه‌های شناختی ارزش‌ها و معناست. نیچه ارزش‌های غالب را فاقد جایگاه عینی می‌دانست که منجر به شکلی از سرگردانی می‌شود و در آن زندگی بدون معنا به‌نظر می‌رسد.

این سرگردانی نشانه‌ای از آن چیزی است که او به‌عنوان یک ناخوشی ژرف‌تر نیهیلیستی معرفی می‌کند؛ احساسی که هیچ چیز واقعاً مهم نیست. از نظر شناختی، این بازتاب‌دهنده‌ی یک بحران در چگونگی درک و تفسیر افراد از اهمیت وجود خود و جهان اطراف است. نیچه برای غلبه بر این نیهیلیسم، ارزش‌گذاری مجدد ارزش‌ها را پیشنهاد کرد. این امر مستلزم ارزیابی مجدد ریشه‌ای باورها و قضاوت‌هایی است که منجربه بی‌معنی بودن زندگی می‌شود.

او پیشنهاد کرد که با ایجاد ارزش‌های جدید و یافتن معنا از طریق اراده‌ی شخصی و غلبه بر خود، افراد می‌توانند از ضعف نیهیلیسم فراتر روند. محور این فرآیند، ایده‌ی نیچه در مورد Übermensch یا Overman یا ابرمرد است؛ فردی‌که ارزش‌ها و اهداف خود را ایجاد می‌کند و درنتیجه بر هنجارهای سنتی که به دیدگاه نیهیلیستی کمک می‌کند، غلبه دارد. این بینش دگرگون‌کننده یک جهت‌گیری مجدد شناختی است که در آن درک فرد از زندگی و جهان با تعهد شخصی برای ایجاد معنا به‌جای تکیه بر استانداردهای ظاهراً عینی خارجی، تغییر شکل می‌دهد.

به‌طورخلاصه، از منظر فلسفه‌ی شناختی، «غلبه بر نیهیلیسم» نیچه درباره‌ی مقابله با بحران شناختی بی‌معنا از طریق تأیید زندگی از طریق ایجاد ارزش‌های جدید و اعمال اراده شخصی است. این فراخوانی است برای حرکت فراتر از پذیرش منفعلانه ارزش‌های موروثی به سمت مشارکت فعال در ساختن معنای زندگی خود.

ارزیابی دوباره‌ی دانش انسان

نیچه مفهوم سنتی حقیقت را به‌عنوان مطابقت با واقعیت به چالش کشید. در عوض، او پیشنهاد کرد که شناخت انسان توسط دیدگاه‌ها و تفسیرها شکل می‌گیرد که تحت تأثیر شرایط فیزیولوژیکی و روان‌شناختی ما هستند. در فلسفه شناختی نیچه، «ارزیابی دوباره‌ی دانش انسان» به ارزیابی مجدد بنیادی از چگونگی درک و ارزش‌گذاری دانش و حقیقت اشاره دارد. نیچه این مفهوم سنتی را که حقیقت مطابقت عینی با واقعیت است، به چالش می‌کشد؛ در عوض، او پیشنهاد می‌کند که همه دانش‌ها دیدگاهی هستند که توسط تفاسیر و ارزش‌های ما شکل می‌گیرند.

ارزش‌گذاری مجدد نیچه پاسخی است به چیزی که او آن را نیهیلیسم ناشی از فروافتادن ایمان و باورهای مذهبی و متافیزیکی در اروپای پس‌از مسیحیت می‌داند. او استدلال می‌کند که جستجوی یک حقیقت بی‌قیدوشرط و عینی، خود نوعی نیهیلیسم است، زیرا ماهیت ذاتاً ذهنی و تفسیری شناخت انسانی را انکار می‌کند. بنابراین، ارزیابی مجدد مستلزم این است که باورها و حقایق ما مطلق نیستند، بلکه به دیدگاه‌ها و تجربیات زندگی ما بستگی دارند. این منجر به درک انعطاف‌پذیرتر و پویاتر از دانش می‌شود، جایی که حقایق به‌عنوان ابزاری برای زندگی تلقی می‌شوند، نه به‌عنوان هدف نهایی خود.

ارزش‌گذاری مجدد نیچه صرفاً یک موضع معرفت‌شناختی نیست، بلکه به پروژه اخلاقی او برای ایجاد ارزش‌های جدید که زندگی و سرزندگی را تأیید می‌کند، گره خورده است؛ در مقابل ارزش‌های نفی زندگی که او به اخلاق سنتی نسبت می‌دهد. این ارزیابی مجدد دانش بشری بخشی جدایی ناپذیر از تلاش فلسفی وسیعتر نیچه برای غلبه بر نیهیلیسم و تأیید زندگی از طریق ایجاد ارزش‌ها و معنی‌های جدید است.

شک‌گرایی و دیدگاه‌گرایی

فلسفه شناختی نیچه به ژرفی در شک‌گرایی ریشه دارد، به‌ویژه در شکاکیت رادیکالی که امکان شناخت کامل را زیر پرسش می‌برد. در فلسفه شناختی نیچه، «شک گرایی و دیدگاه گرایی» مفاهیم محوری هستند که برای به‌چالش‌کشیدن مفاهیم سنتی حقیقت و دانش درهم‌تنیده می‌شوند.

شک‌گرایی در جهان نیچه به این ایده اشاره دارد که دانش مطلق، دست‌نیافتنی است و آیا معرفت مطلق ممکن است یا خیر. نیچه تحت تأثیر شکاکیت رادیکال قرار گرفت و این پرسش را مطرح می‌کند که آیا ما می‌توانیم چیزی را با قطعیت بدانیم یا خیر. این فقط به ادعاهای معین معرفتی شک نمی‌کند، بلکه خود امکان یقین را زیر سوال می برد. این شک و تردید به مبانی دانش، اخلاق و ادعاهای متافیزیکی گسترش می‌یابد و نشان می‌دهد که درک ما محدود است و هر ادعایی درباره حقیقت مطلق مشکوک است. این شک‌وتردید یکی از جنبه‌های اساسی فلسفه اوست، زیرا منجر به رد حقایق مطلق می‌شود و این ایده را در بر می‌گیرد که دانش ذاتاً محدود و مشروط به عوامل مختلفی است.

دیدگاه‌گرایی از سوی دیگر، این اندیشه است که همه‌ی دانش‌ها بر اساس یک دیدگاه بیان می‌شوند. این بدان معنی است که دانش همیشه از یک دریچه‌ی خاص بیان می‌شود و «نگاهی از هیچ کجا» وجود ندارد؛ یعنی هر دانش بر اساس فرهنگ و دیدگاه بیان‌کننده خود را نشان می‌دهد و دگرگون می‌شود. هر دیدگاه به مجموعه‌ای از تفسیرها، ارزش‌ها و فرضیه‌های ویژه‌ی خود محدود می‌شود که تحت‌تأثیر تجربه، فرهنگ و زمینه‌ی منحصر به فرد، بیان‌کننده است. این بدان معنا نیست که دانش غیرممکن است، بلکه به این چم است که همیشه بخشی یا احتمالی، بر اساس دیدگاه آگاه، شکل می‌گیرد. نیچه پیشنهاد می‌کند، بسیاری از دیدگاه‌های ممکن وجود دارند که از دریچه‌ی آن‌ها می‌توان جهان را دریافت کرد و هیچ دیدگاه یگانه‌ای نمی‌تواند بیان کند که به حقیقت مطلق دسترسی دارد.

شک‌گرایی و دیدگاه‌گرایی در فلسفه نیچه با هم این ایده را برجسته می‌کنند که درک شناختی ما از جهان، بازتاب مستقیم واقعیت نیست، بلکه توسط چارچوب‌های تفسیری ما واسطه می‌شود. این منجر به دیدگاهی پویاتر و پرشمارتر از دانش می‌شود که در آن حقایق به‌جای ثابت و جهانی به‌عنوان احتمالی و موقتی درک می‌شوند.

شک و تردید رادیکال

شک و تردید نیچه به زیر پرسش بردن بنیان‌های دانش، گسترش می‌یابد. او جستجوی دکارتی برای یقین را رد کرد و خود را به عنوان یک شکاک رادیکال که عدم قطعیت و ماهیت تفسیری شناخت انسانی را پذیرفته بود، قرار داد. در فلسفه شناختی نیچه، «شک گرایی رادیکال» به پرسش ژرفِ امکان «معرفت یقینی» اشاره می‌کند. نیچه اغلب با مفهوم «دیدگاه‌گرایی» همراه است که نشان می‌دهد، همه دانش‌ها منوط به دیدگاه افراد است. این بدان معناست که هیچ حقایق مطلقی وجود ندارد، فقط تفسیرهایی بر اساس دیدگاه‌های مختلف وجود دارد. شک نیچه لزوماً امکان شناخت را انکار نمی‌کند، بلکه این مفهوم را به چالش می‌کشد که ما می‌توانیم دانش عینی و مطلق را جدا از دیدگاه‌های ذهنی خود داشته باشیم. او استدلال می‌کند که حقیقت همیشه به دیدگاه یک فرد وابسته است؛ دیدگاهی که تحت تأثیر فرهنگ، زبان و تجربیات شخصی اوست. بنابراین، آنچه را که ما معرفت می‌دانیم، به‌ژرفی با تفسیر ما از جهان همراه‌شده‌است و هیچ نگاهی از هیچ‌کجا وجود ندارد.

بااین‌حال، توجه به این‌نکته مهم است که دیدگاه‌گرایی نیچه شکلی از شک‌گرایی رادیکال نیست که همه دانش را انکار کند. در عوض، این شناخت محدودیت‌های دانش ما و تشویقی برای پذیرش دیدگاه‌های متعدد، برای به‌دست‌آوردن درک جامع‌تری است. رویکرد نیچه بیشتر در مورد تصدیق پیچیدگی و ذهنیت ذاتی در جستجوی دانش است، تا انکار آشکار امکان آن. این دیدگاه ظریف به درک انعطاف‌پذیرتر و پویاتر از دانش اجازه می‌دهد؛ درک قابل بازبینی و همراه با تفسیری مجدد، همراه با مواجهه با دیدگاه‌ها و تجربیات جدید.

دیدگاه‌گرایی یا پرسپکتیویسم نیچه

نیچه پرسپکتیویسم را معرفی کرد که باور دارد، تمام دانش تفسیری است و دیدگاه‌های ممکن زیادی وجود دارد که می‌توان جهان را از آن ها درک کرد؛ این دیدگاه بر ماهیت ذهنی دانش و شناخت تأکید دارد. در فلسفه شناختی نیچه، «دیدگاه‌گرایی یا پرسپکتیویسم» یک مفهوم بنیادی است که نشان می‌دهد تمام دانش‌ها در جوهره‌ی خود یک دیدگاه هستند. این بدان معنی است که هر دیدگاهی توسط دیدگاه‌ها و تجربیات خاص فرد، محدود می‌شود و به گونه‌ای از سوگیری می‌رسد. نیچه باور دارد، طرح‌ها یا دیدگاه‌های مفهومی بسیاری وجود دارد که می‌توان از آنها درباره‌ی حقیقت یا ارزش، قضاوت کرد.

دیدگاه‌گرایی یا پرسپکتیویسم نیچه، ایده‌ی یک حقیقت مطلق و عینی را به چالش می‌کشد و در عوض پیشنهاد می‌کند که دیدگاه‌های مختلف می‌توانند به تفسیرهای متفاوتی از یک پدیده منجر شوند. او استدلال می‌کند که حقایق توهم نیستند، بلکه تفسیرهایی هستند که از منظری خاص ناشی می‌شوند؛ این دیدگاه متأثر از ساختار فیزیولوژیکی، وضعیت روانی و بافت فرهنگی و تاریخی فرد است. از نظر نیچه، این به ارزش‌ها نیز تسری پیدا می‌کند، و نشان می‌دهد که آنچه ما ارزش یا اخلاقی می‌دانیم نیز توسط دیدگاه‌های منحصربه‌فرد ما شکل می‌گیرد. بنابراین، دیدگاه‌گرایی فقط در مورد دانش نیست، بلکه ایجاد ارزش‌ها و معنا نیز هست. توجه به این نکته مهم است که دیدگاه‌گرایی لزوماً به معنای نسبی‌گرایی نیست، جایی‌که همه دیدگاه‌ها به یک اندازه معتبر هستند. در عوض، محدودیت‌ها و سوگیری‌های ذاتی هر دیدگاه، از جمله دیدگاه ما را تأیید می‌کند و بررسی انتقادی این دیدگاه‌ها را تشویق می‌کند.

کارکرد شناختی و استعاره

نیچه از استعاره های مختلفی برای توصیف فرآیندهای شناختی مانند تفسیر متنی و دیدگاه نوری استفاده می‌کند. در فلسفه شناختی نیچه، «کارکرد شناختی و استعاره‌ها» به شیوه‌ای که او فرآیندهای شناخت را مفهوم‌سازی و توصیف می‌کند «یعنی چگونه ما جهان را می‌شناسیم و درک می‌کنیم»، اشاره دارد. نیچه اغلب از استعاره‌ها برای نشان‌دادن کارکردهای شناختی پیچیده استفاده می‌کند که نشان می‌دهد درک ما فقط درک مستقیم واقعیت نیست، بلکه با واسطه زبان و تفسیر است.

استفاده نیچه از استعاره‌هایی مانند «تفسیر متنی» و «چشم‌انداز نوری» در خدمت تأکید بر آن است که شناخت باید تفسیری و دیدگاهی باشد. برای مثال، او فرآیندهای شناختی ما را به عمل تفسیر یک متن تشبیه می‌کند و پیشنهاد می‌کند که همان‌طور که یک خواننده ممکن است یک متن را از راه‌های گوناگون تفسیر کند، درک ما از جهان نیز منوط به تفسیر است و نه خوانش مستقیم «واقعیت‌ها».

به طور مشابه، استعاره «پرسپکتیو نوری» (دیدگاه نوری) نشان می‌دهد، همان‌طور که ادراک بصری ما می‌تواند بسته به دیدگاه ما متفاوت باشد، درک شناختی ما از واقعیت نیز تحت تأثیر دیدگاه‌های یگانه‌ی ما است. این استعاره‌ها محوری برای دیدگاه‌گرایی نیچه هستند، که باور دارد تفسیرهای گوناگون زیادی از جهان وجود دارد و هیچ‌کدام نمی‌توانند ادعای حقیقت مطلق داشته باشند. این رویکرد، مفهوم سنتی دانش عینی را به چالش می‌کشد و در عوض پیشنهاد می‌کند که دانش همیشه با چارچوب‌های تفسیری افراد یا فرهنگ‌ها، رنگ می‌شود. همچنین تاکید نیچه بر استعاره‌ها بر این باور او تاکید می‌کند که همه‌ی مفاهیم، آگاهی‌ها و دانش‌ها، ماهیتی استعاری دارند. او استدلال می‌کند، زبان که وسیله‌ی اندیشیدن است، اساساً استعاری است و اساسی‌ترین فرآیندهای شناختی ما در جوهره‌ی کارهای هنری و نوآورانه‌ی تفسیر و معناسازی است.

نیچه با تمرکز بر ماهیت استعاری شناخت، این ایده را نیز نقد می‌کند که خرد، هوش و منطق، تنها ابزار رسیدن به حقیقت هستند؛ او پیشنهاد می‌کند «حقیقتی» که ما می‌بینیم، بیشتر نتیجه‌ی جابجایی استعاری از تجربیات بدنی به مفاهیم انتزاعی است و کارکردهای شناختی ما به‌ژرفی با وجود فیزیکی و مجسم ما درهم‌تنیده می‌شود.

به‌طورکلی، کاوش نیچه در مورد کارکرد و استعاره‌های شناختی، پژوهشی ژرف در ماهیت توانایی دریافت در انسان است و ما را به چالش می‌کشد تا جنبه‌های نوآورانه و تفسیری شناختِ خود را بشناسیم.

بیانی کوتاه بر پنداره‌های شناختی دیگر نیچه

تفسیر متنی: او شناخت انسان را به تفسیر متون تشبیه می‌کند؛ جایی‌که معنا ذاتی نیست، بلکه از طریق تعامل متن و خواننده ساخته می‌شود.

چشم‌انداز نوری: به‌طورمشابه، او شناخت را با پرسپکتیوها یا چشم‌اندازهای نوری مقایسه می‌کند و پیشنهاد دارد، همان‌طور که دید آدمی به‌دست جایگاه او محدود می‌شود، دریافت او نیز به‌دست دیدگاه‌های منحصربه‌فرد او شکل می‌گیرد.

تأثیر نیچه بر اندیشه معاصر: ایده‌های نیچه در مورد فلسفه‌ی شناختی درهایی را به‌روی روانشناسی مدرن، علوم شناختی و انسان‌شناسی باز کرده است و بر چگونگی درک ما از نقش فرهنگ و دیدگاه شخصی ما در شکل‌دادن به اندیشه تأثیر می‌گذارد.

روانشناسی و علوم شناختی: نیچه با تأکید بر نقش عوامل فیزیولوژیکی و روانشناختی در شناخت، مفاهیم بسیاری را پیش‌بینی کرد که بعداً در روانشناسی و علوم شناختی به پندار بنیادین، تبدیل شدند.

مردم‌شناسی: کاوش او در مورد اینکه چگونه دیدگاه‌های فرهنگی و شخصی بر شناخت تأثیر می‌گذارند، به مطالعات انسان‌شناختی نیز کمک می‌کند و چارچوبی برای درک گوناگونی اندیشه‌های انسانی فراهم می‌کند.

درنهایت این‌که جایگاه فردریش ویلهلم نیچه در فلسفه شناختی یک شاخه‌ی بنیادین از معرفت‌شناسی سنتی ارائه می‌دهد. تأکید او بر دیدگاه‌گرایی، شک‌گرایی و ماهیت تفسیری شناخت، ما را به بازنگری در مبانی معرفت و حقیقت به چالش می‌کشد. همان‌طور که ما به کاوش ذهن و رابطه آن با طبیعت ادامه می‌دهیم، اندیشه نیچه سرچشمه‌ی ارزشمند و بادوام بینش فلسفی باقی می‌ماند. کمک‌های نیچه به فلسفه‌ی شناختی همچنان طنین‌انداز است و جایگزینی دارا برای نگرش‌های معاصر نسبت به شناخت و دانش ارائه می‌دهد.

سيان جرقويه اصفهان...
ما را در سایت سيان جرقويه اصفهان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9siyane بازدید : 46 تاريخ : يکشنبه 6 خرداد 1403 ساعت: 13:30